سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیزده سال مجنون المیرا

 
 
نامه بیست و چهارم(دوشنبه 89 دی 6 ساعت 2:1 صبح )
 
 

حالا چی عشق من ؟

 

باز تنهایی انگار ؟

 

کجا رفتن اون همه یار؟

 

که می گفتی جون می دن واست هزار, نه صد هزار بار

  

 

حالا چی عشق من ؟

 

ببین کیو می بینی

 

واسش افسانه بچینی

 

که قشنگ و نازنینی و چنانی و چنینی

 

 

 

کی به جز من

 

می تونه نگفته هاتو دغدغه هاتو از تو نگاهت بخونه ؟

 

کی به جز من

 

می تونه بیاد دوباره به یه اشاره غم رو از دلت برونه ؟

 

 

 

من فقط من

 

وارث تموم دلتنگیاتم

 

مرهمی برای خستگیاتم

 

 

 

می گفتی که هراسون شدی از بی اعتنایی

 

یا از سادگیای اوّل هر آشنایی

 

می گفتی که چطور ازت یه بازیچه می ساختن

 

اونایی که به ظاهر دل به عشق تو می باختن

 

 

 

می گفتی و منم چشمامو رو حرفات می بستم

 

بغضت می شکست و با تو من هم می شکستم

 

 

 

امّا اشکام واسه تو نبود همش واسه خودم بود

 

برای اون روزایی که من عاشقت شدم بود

 

برای اون روزایی که من عاشقت ....

 

 

 

کی به جز من

 

می تونه نگفته هاتو دغدغه هاتو از تو نگاهت بخونه ؟

 

کی به جز من

 

می تونه بیاد دوباره به یک اشاره غمو از دلت برونه ؟

 

 

 

من فقط من

 

هم گریه و هم اندوه و هم سوز

 

هم غصّه ی غصّه های هر روز

 

من فقط من .....

 



 
نامه بیست و پنجم(دوشنبه 89 دی 6 ساعت 2:1 صبح )
 
 

 

المیـرای من!

  

  


دوستت دارم ، حتی اگر جایی در دلت نداشته باشم ...

 

دوستت دارم ، حتی اگر به چشمان خیسم بخندی

 

و بی خیال این باشی که دلم شکسته است ...

 

دوستت دارم ، حتی اگر دلت سنگ باشد ،

 

حتی اگر هیچ احساسی بر من نداشته باشی ......

 

با اینکه میدانم در دلت یک دنیا محبت است ......

 

و احساست مثل آب پاک و زلال است ...

 

عزیزم باور کن به تو نیاز دارم ،

 

منی که قلبی ویرانه دارم و دلی سوخته ،

 

منی که ساحل دریای دلم طوفانی است ......

 

و امواج غم و غصه در دلم زیر و رو می شود

 

نیاز به تو دارم که قلبم رابا محبت و عشقت صفا دهی ،

 

دل سوخته ام را با عشقت جان بدهی

 

و ساحل دریای دلم راآرامتر از همیشه کنی...

 

عزیزم مرا باور داشته باش ،

 

حتی برای یک لحظه هم که شده ....

 

قلب مرا با تمام وجودت حس کن ...

 

بیا تا تنهایی دوباره به ویرانه دلم نیامده است !

 

تا تنهایی قاب خالی و بدون عکسش را ،

 

در طاقچه قلبم نگذاشته است .....

 

تو بیا و قاب زیبای عکست را درآنجا بگذار !

 

بیا در قلبم باصدای مهربانت بگو درد دلت را به من ...

 

و با فریاد اسم مرا صدا کن و بگو من میتوانم خوشبختت کنم ...

 

تا سکوت تلخی که مدتهاست اعماق قلبم را فرا گرفته است

 

و قلبم را غم زده کرده است شکسته شود !

 

قلبم را پر از محبت و عشق و صفای خودت کن !

 

بگذار آن خونی که در رگهای خشک من جاری می شود

 

خون توباشد و بگذار آن وجود من وجود تو نیز باشد ....

 

عزیزم اینک که می نویسم دوستت دارم ،

 

چشمانم خیس است ،

 

به خدا خیس است ،

 

به خدا خیس است ،

 

به خدا خیس است ،

 

پس چشمان خیس مرا باور کن ،

 

و به من بگو میتوانم خوشبختت کنم ...

 

با آهنگ دلنشین عشق و با یاد تو و با عشق به قلب تو

 

با چشمانی خیس و قلبی پر از امید اگر نخندی

 

واگر بی خیال این دل عاشق من نباشی،

 

می نویسم که دوستت دارم ....

 

این بار نه از حفظ می گویم و نه تکرار می کنم ،

 

این بار برای آخرین بار میگویم این جمله را !!!!

 

چونکه دوست داشتن به عمل است نه به گفتن!

 

پس برای آخرین بار میگویم که مرا بفهمی .....

 

و قلب شکسته و عاشق مرا باور داشته باشی .....

 

 

تا ابد عاشقانه دوستت دارم ......

 


 
از روی دلتنگی !(دوشنبه 89 دی 6 ساعت 2:1 صبح )

 

 

کاش میدونستی که چقدر سخته

 

تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید

 

و به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داد،

 

زول بزنی و بجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی

 

حس کنی که هنوزم دوستش داری!

 

کاش میدونستی که چقدر سخته

 

دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی،

 

که یکبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده !

 

کاش میدونستی که چقدر سخته

 

تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی،

 

اما وقتی که دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی !

 

کاش میدونستی که چقدر سخته

 

 وقتی پشتت بهشه ، دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه ،

 

اما مجبور باشی که بخندی تا نفهمه که هنوزم دوستش داری !

 

کاش میدونستی که چقدر سخته

 

که گل آرزوهاتو تو یه باغ دیگری ببینی ،

 

و هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی :

                                         

                   

                         گل من باغچه نو مبارک ....!

 

 

فاجعه رخ داده دلم

 

بوی خیانت و فریبه

 

سخته باور حضورش

 

توی آغوش غریبه

 

در به درم تو کوچه ها

 

پریده خواب از سر من

 

کجا نشسته پیش کی ؟

 

پاره تن نفرت من ؟

 

 

از نفس افتاده دلم

 

رو جای پای گریه هام

 

بسته کمر به مرگ تو

 

دلهره خاطره هام

 

جون به لب و بی خبرم

 

منتظر رسیدنت

 

خدا خدا کن که یه وقت

 

جلو چشام نبینمت

 

 

ای داد بی داد دل من

 

ببین چی آورد به سرم

 

غرق به خونش می کنم

 

اگه بیاد دور و برم

 

لعنت به تو ای بی خدا

 

رو تن کی خواب میبینی؟

 

توی هوس برون کی

 

امشبو تا صبح میمونی؟

 

 

تنها ترین عابر شب

 

تو کوچه های هرزگی

 

شاید به فردا نکشم

 

از این همه دلواپسی

 

خدا بکش پاتو کنار

 

از شب طوفانی من

 

زخمی ام از غرورمو

 

مردنشه دوای من

 

 

توی آغوش کدوم غریبه ای؟

 

که هوای عاشقی زد به سرت؟

 

شبو تا صبح پیش کی سر می کنی؟

 

سر و پات بوی هوس میده تنت ....

 

حالا می فهمم که از عشق تا نفرت یه تار مو فاصله است یعنی چی !







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 4398  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «