سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیزده سال مجنون المیرا

 
 
نامه بیست و چهارم(دوشنبه 89 دی 6 ساعت 2:1 صبح )
 
 

حالا چی عشق من ؟

 

باز تنهایی انگار ؟

 

کجا رفتن اون همه یار؟

 

که می گفتی جون می دن واست هزار, نه صد هزار بار

  

 

حالا چی عشق من ؟

 

ببین کیو می بینی

 

واسش افسانه بچینی

 

که قشنگ و نازنینی و چنانی و چنینی

 

 

 

کی به جز من

 

می تونه نگفته هاتو دغدغه هاتو از تو نگاهت بخونه ؟

 

کی به جز من

 

می تونه بیاد دوباره به یه اشاره غم رو از دلت برونه ؟

 

 

 

من فقط من

 

وارث تموم دلتنگیاتم

 

مرهمی برای خستگیاتم

 

 

 

می گفتی که هراسون شدی از بی اعتنایی

 

یا از سادگیای اوّل هر آشنایی

 

می گفتی که چطور ازت یه بازیچه می ساختن

 

اونایی که به ظاهر دل به عشق تو می باختن

 

 

 

می گفتی و منم چشمامو رو حرفات می بستم

 

بغضت می شکست و با تو من هم می شکستم

 

 

 

امّا اشکام واسه تو نبود همش واسه خودم بود

 

برای اون روزایی که من عاشقت شدم بود

 

برای اون روزایی که من عاشقت ....

 

 

 

کی به جز من

 

می تونه نگفته هاتو دغدغه هاتو از تو نگاهت بخونه ؟

 

کی به جز من

 

می تونه بیاد دوباره به یک اشاره غمو از دلت برونه ؟

 

 

 

من فقط من

 

هم گریه و هم اندوه و هم سوز

 

هم غصّه ی غصّه های هر روز

 

من فقط من .....

 







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 4402  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «